خدایا
امروزبدجوری دلم هواتو کرده .
خداجونم خودت کمکمون کن .
خداجونم ما رو به حال خودمون نذار.
خیلی راحت اشتباه می کنیم خیلی راحت همه چیزیادمون میره !
خداجونم نمی خوایم بد باشیم نمی خوایم ازت دور باشیم ...
دوست داریم همیشه کنارمون باشی صدامونو بشنوی .
خداجون به جز تو هیچ کس و هیچ چیز نداریم .
خداجون التماس می کنم همیشه هوای بنده هاتو داشته باش.
خداجون اگه بد می کنیم تو خوبمون کن .
اگه ناشکری می کنیم تو بهمون یاد بده شاکرت باشیم .
اگه داریم گناه می گنیم خودت نذار ادامه بدیم .
خدایا ما غیر تو هیچی نداریم .
خداجونم برای تشکراز تمام خوبی هات -تمام لطفهات- تمام دستگیریهات که به تک تک ما کردی فقط چند رکعت نماز؟
خدایا تو واقعا نهایت سخاوت و کرم و مهربانی هستی .
خدایا کمکمون کن دستمون رو رها نکن تا همیشه بنده ات باشیم تا همیشه بندگیتو بکنیم .
|
شعر دیگری ازقیصر امین پور
فرستنده یاس سفید
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برق کوچکی از از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش
دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویربود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود ،اما میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
... هر چه میپرسیدم از خود از خدا
از زمین از اسمان از ابر ها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
هر چه می پرسی جوابش آتش است
آب اگر خوردی جوابش آتش است
تا ببندی چشم کورت می کند
تا شدی نزدیک دورت میکند
کج گشودی دست ،سنگت می کند
کج نهادی پا ی لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می دهد
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم خواب دیو و غول بود
خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم
در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین
محو می شد نعره هایم بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...
نیت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود ..
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
تلخ مثل خنده ای بی حوصله
سخت مثل حل صد ها مسئله
مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه ی خوب خداست
پیامی از یک جوان مومن :
مدتهاست که نگریستم
مدتهاست که ننوشتم
مدتهاست که بار غم را ز خود دور نکرده ام
دلم گرفته...
نمیتوانم اشک بریزم
کوه غصه هایم شکنجه ی سختی به قلب بیمارم میدهد
چقدر سخته
حرف هایی را تحمل کنی
و در جواب فقط سکوت کنی
چقدر سخته
تهمت هایی را بشنوی
و تنها مسکن دردت
تنهایی و تاریکی شب باشد
و دفتر خاطراتت...
در تنهایی چشمهایم بی اختیار شروع به باریدن میکند
اما افسوس...
پاسخ ما :و تنهایی نیز نعمتی است که انسانها هر از چند گاهی و حتی ساعتهایی از روز به آن نیازممدند. بیندیشیم و بیندیشیم و آنگاه عمل کنیم و در این راه تنها به او توکل و تکیه داشته باشیم و قلب خویش را با باران امید سیراب سازیم و هرگز یاس و نا امیدی به خود راه ندهیم که این از وسوسه های شیطانی است.